16 تیر 1401 - 7:30 ب.ظ

بیراهه ای بر بی قراری قلبی!

نقد و تحلیل فیلم سینمایی «بدون قرار قبلی» اثر بهروز شعیبی

اصلا اساس و بن مایه ی چنین نگاهی که فیلم مروج آن است، با حقیقت قدسی هدایت و ولایت و امامت سازگار نیست و این همان چیز مهم و اساسی و اولیه، و مقدمه ی واجب است که فیلمساز درنیافته. فیلم به دلایلی تبدیل به ضد خودش می شود و نه تنها چنین توفیقی ندارد بلکه عمیقا دافعه برانگیز شده و به ورطه مهلک شعار و سمبلیسم تبلیغاتی منتهی می شود و همین اتفاق، یعنی از دست رفتن تمام آن منویات و خواستها و توقعات و مقاصدی که احتمالا و احیانا کارگردان محترم «در ذهن» داشته. مشکل اتفاقا همینجاست؛ فیلمساز ما گمان می کند همین که اراده کند و چیزی را در ذهن خودش قصد نماید و بسازد، در خارج از ذهنش هم صورت تحقق یافته و عینی شده آنهم در مدیوم خطیر و خطرناک و بیرحمی مثل سینما! یک فیلم مضمون زده و پروپاگاندای ضعیف با بازی های دفرمه و حرفهای گل درشت که معلوم نیست چرا و به چه دلیل با این حجم از ساده انگاری و میزانسن غلط و رویکردهای اشتباه در عناصر بصری و زیبایی شناسی و حفره های عمیق فیلمنامه ای، باید ورطه های قدسی و انگاره های ارزشمند جامعه و دین را با این نگاه سطحی و شکل غلط و اجرا ابتر، مورد حمله ی ناخواسته قرار دهد.

 محمدرضا محقق-یاقوت نیوز

 

بهروز شعیبی فیلمساز مستعد و قابل اعتنایی است؛ خوش قریحه و فرم فهم. این را در بهترین فیلمش دهلیز به روشنی دیدیم.

او البته دغدغه های دینی و انسانی دارد و ردپای این بارقه و منویاتی که از آن منتشر و در آن مستتر است  در همه ی آثارش هویداست.

اما در فیلم بدون قرار قبلی همه ی آن نقاط قوت و روزنه هایی که بر اساس آثار پیشینی او، به درستی توقع آفرینی کرده است، تبدیل به ضد خودش می شود. چرا؟

ما در این فیلم با رویکردی به ظاهر «ملی- مذهبی» روبروییم که بناست مخاطب را در پهنه ای از مواجهه با گذشته- اصالت و ریشه- و قدسیت- مشهد و شهود- به سمت خودشناسی و خویابی و نجات و فلاح رهنمون شود.

داستان فیلم در مورد دختری به نام یاسمن است که پس از سال‌ها به دلیل مرگ پدرش به ایران بازگشته است. پسر او دچار اوتیسم است و این مسئله، سفر را برایش دشوار می‌کند. یاسمین شناختی از پدرش ندارد و بیش از آن میراثی که پدر برایش گذاشته‌است باعث تعجب او می‌شود. اقامت کوتاه او در زادگاه پدر و دیدار با کسانی که پدرش را می‌شناسند او را به درک تازه‌ای از انسان و مفهوم مرگ می‌رساند.

یاسمین با بازی پگاه آهنگرانی سی سال است که در خارج از ایران زندگی می‌کند و خبری از پدرش که در ایران است ندارد. او در آلمان با مادرش زندگی می‌کند و در یک بیمارستان کار می‌کند. وکیل پدر با بازی صابر ابر به یاسمین زنگ زده و خبر از فوت پدرش می‌دهد. او می‌گوید پدرش وصیت کرده تا یاسمین به ایران نیاید در زیر خاک دفن نشود و از همین رو یاسمین تصمیم می‌گیرد پس از سی سال همراه با پسرش به نام الکس به ایران برگردد.

ظاهرا بنا بوده در بستر چنین روایت داستانی، ناخودآگاه مخاطب متوجه و متنبه عنصری به نام بازگشت به خویشتن شود و تبعاتی که چنین بازگشتی دارد، روح و دل او و البته عقلش را مورد خطاب و تلنگر و تذکر قرار دهد. اما باید ببنیم فیلم به چنین موقعیت و دستاوردی نایل شده است؟

فیلم به دلایلی تبدیل به ضد خودش می شود و نه تنها چنین توفیقی ندارد بلکه عمیقا دافعه برانگیز شده و به ورطه مهلک شعار و سمبلیسم تبلیغاتی منتهی می شود و همین اتفاق، یعنی از دست رفتن تمام آن منویات و خواستها و توقعات و مقاصدی که احتمالا و احیانا کارگردان محترم «در ذهن» داشته.

مشکل اتفاقا همینجاست؛ فیلمساز ما گمان می کند همین که اراده کند و چیزی را در ذهن خودش قصد نماید و بسازد، در خارج از ذهنش هم صورت تحقق یافته و عینی شده آنهم در مدیوم خطیر و خطرناک و بیرحمی مثل سینما!

یک فیلم مضمون زده و پروپاگاندای ضعیف با بازی های دفرمه و حرفهای گل درشت که معلوم نیست چرا و به چه دلیل با این حجم از ساده انگاری و میزانسن غلط و رویکردهای اشتباه در عناصر بصری و زیبایی شناسی و حفره های عمیق فیلمنامه ای، باید ورطه های قدسی و انگاره های ارزشمند جامعه و دین را با این نگاه سطحی و شکل غلط و اجرای ابتر، مورد حمله ی ناخواسته قرار دهد؟!

یاسمین به ایران برمی گردد؛ رفتن او به تهران و مشهد و مواجه شدنش با اقوام قدیمی و مهم‌تر، گذشته پدری، در عین ناشناخته گی و بیگانگی با مفهومی به نام وطن، با گل درشت ترین ادوات «سمعی و بصری»! از زبان و بیان گرفته تا دیگر نشانه گزاری هایی که بنا بوده وجه تمایز میان ایران و آلمان- شرق و غرب- و انسان امروز و دیروز- سنتی و مدرن- باشد و مثلا و نهایتا می رسد به کارکردن با لپ تاپ و مدل لهجه! همین قدر حقیر و ناچیز و باسمه ای!

یکی دیگر از المانهای تصویری و تمهیدهای «هنرمندانه»! بکار رفته در فیلم مقوله «رنگ» است! رنگ گرم و طلایی و شاد و بانشاطی که به تصویر خانواده‌ی ایرانی، حرم  و مشهد گرما و شور و حیات می دهد اما در آلمان با انتخاب رنگهای سرد و خاکستری و بی جان و تاریک و تمایز و تضاد و تنافری عمیق و یکپارچه به تصویر کشیده می شود!

در حالی که دوست فیلمساز ما هنوز نمی داند در عالم حقیقت و واقعیت و بلکه در عالم هنر هم، همه چیز به این یکپارچگی که او گمان کرده نیست و نمی توان با این تمهیدات نابجا و غیرمنصفانه و دستوری، بخشنامه ی هنری اجرا کرد و بر قلبها تأثیر گذاشت و حس بازگشت به خود و سایر مقاصد و نیات «مقدس و ارزشی» او را به منصه ظهور و تجلی رساند!

فیلمنامه ای ضعیف و پر از حفره های شکلی و مفهومی و زیبایی شناختی، روایت متشتت، مضمون زدگی مفرط و البته همانطور که اشاره شد رفتن به مسیری که همه مدعیات و منویات و مقاصد فیلمساز را به ضد خودش تبدیل می کند و نقض غرض می شود.

مثالها و شواهد تا حد مقدور ذکر شد و همگی در این مجال نمی گنجد ولی دوست عزیز فیلمساز! تو چرا فکر می کنی برای سپید و روشن و گرم نشان دادن یک نقطه از عالم، باید یک جای دیگر را تاریک و تباه نشان دهی؟ بخدا که نور امام رضای رئوف به اقصی نقاط عالم رفته و برای هر دل و دیده ی بینا و بصیری اثبات شده و برای بازار گرمی لازم نیست چنین تمهیدات بنجلی از آن دست که «بدون قرار قبلی» در آن مسیر می رود، برایش تدارک دید.

اصلا اساس و بن مایه ی چنین نگاهی با حقیقت قدسی هدایت و ولایت و امامت سازگار نیست و این همان چیز مهم و اساسی و اولیه، و مقدمه ی واجب است که تو درنیافتی و لاجرم کلامت و فیلمت بر دل نمی نشیند! نباید هم بنشیند!

نکته دیگری که باید درباره فیلم بدان اشاره کرد موضوع دیالکتیک تاریخی و اجتماعی است که اتفاقا از منظر کارکردهای امروزیش بسیار مهم و سرنوشت ساز است.

فیلم در یک تفسیر و تأویل مهم و بجا، انسان امروزی را در ورطه ی معنویت و دنیا و «اومانیسم امروزی» اش، و با تشریح و توصیف و جاگذاری جغرافیای فرهنگی –غرب- البته با پیشینه ای شرقی، تصویر می کند. اما نکته اینجاست که این تصویرگری نه تنها مرهون و مدیون و وفادار به اندیشه اصیل دینی نمی ماند بلکه تنها نمایه و صورتی سطحی از مذهب را به عنوان پروپاگاندایی مصنوعی گرفته و چیزی که تحویل مخاطب می دهد نه اعتلا و عروج بلکه تردید و واماندگی است.

دقت کنید در متریال اخلاقی و انسانیِ انفعالی که در شخصیت اصلی داستان -یاسمن – می بینیم.

او نه سالک است و نه راوی و نه غیرمنفعل؛ این تعابیر همگی معنای مشخص و متعالی دارند. او تماما خروجیِ اضطرار و جبر و تقدیر و جغرافیاست. شاید بازی دفرمه و بی حال و منفعلش هم از همین ناخودآگاه هنر بیرحم سینما نشأت گرفته باشد که حتما گرفته!

و نگارنده معتقد است سایر تبعات و تجلیات داستانی و روایت فیلم هم از همین آبشخور می آید؛ از آن نگاه سرد و تاریک و تصویر زمخت و کریه از آلمان گرفته تا گل درشتی ممیزی شده ی سایر مناطق! از حقنه شدن سایر کاراکترهای اصلی و فرعی تا تمهیدات قضا و قدری برای روایت یکی از ملموس ترین و عینی ترین موقعیتهای شناخته شده ی اجتماعی و فرهنگی در ایران. راستی چرا یک نوع ممیزی عمیق و کامل ناشی از نگرانی احتمالی فیلمساز در مورد قوم و قبیله و خانواده های دیگر شخصیت فیلم در روایت داستان و تصویرگری شخصیتها وجود دارد؟! او نگران چیست و چه چیز یا چیزهایی را می خواهد از چشم ما پنهان کند؟!

ما- مخاطبان اینجایی- شاید آلمان را ندیده باشیم و تصویر دفرمه و دستچین شده و جهت دار فیلم را درباره اش باور کنیم، ولی ایران و مشهد و تهران را که دیگر خوب دیده ایم و همه چیزش جلوی چشممان است!

می بینید؟! وقتی متریال مفهومی و مبانی فکری و بستر روایی شما صاف و صادق نیست و بناست سرنا را از دهانه ی گشادش بنوازید و همه چیز را در یک ممیزی خودخواسته ی با ریشه و دلیل نامعلوم، شکل دهید به چنین نتایج و تبعاتی نایل می شوید!

راستی یک سوال مهم دیگر: این فیلم برای کدام مخاطب مخاطب ساخته شده است و اصلا چرا؟ جایگاهش در روایت جهان-وطنی انسان آخرالزمانی و در مواجهه با  مفهوم دین مبین و کامل آخر و نگره ی مهدوی و حکومت جهانی که ما بدان معتقدیم چیست؟

اینها سوالات مهمی است و وقتی یک فیلمساز پا به چنین عرصه ای می گذارد، گیرم که با چنته ی خالی و بضاعت نامتناسب و رویکرد غلط، باید آماده باشد که به چنین سوالات و چنین تفسیر و تأویل هایی جواب دهد بخصوص که خودش و فیلمش هم در پرداختن به چنین مدعیات و داشتن چنین ادعاهایی، به شدت تلاش کرده و زمینه سازی نموده باشد.

فیلم بدون قرار قبلی از همه ی امکانات و ظرفیتهای بضاعت قدسی مضمون و تم و جغرافیای مقدسش، بهره گرفته تا به هیچ دستاورد قابل دفاعی نرسد و ملغمه ای معلق از «مبدل شدن به ضد خود»، «نقض غرض» و «مشوه کردن قدسیت مشهد»- به معنای مقدس این کلمه و همه مظاهر و مفاهیمش- تحویل مخاطب هوشمند و آگاه دهد.

ما نمی دانیم منظور فیلمساز از «قرار قبلی» چیست ولی می توانیم با اطمینان بگوییم که این اعتراف به «بی قراری»، زاییده ذات هنر بیرحم سینماست که نمی گذارد منویات و کاستی های کسی حتی پشت عناوین ملی و مذهبی مقدس، مخفی بماند!

کد خبر: 71842

نویسنده: محمدرضا محقق

منبع: یاقوت نیوز

برچسب ها: , , ,

ارسال دیدگاه

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد

پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد

  • مجموع دیدگاهها: 0
  • در انتظار بررسی: 0
  • انتشار یافته: 0